گلابدان يزد فردا:ما كه گلابدان همه شما فردايي‌ها هستيم، قول داديم برايتان گاهگاهي طنز بنويسيم. بهتان گفتيم كه مي‌خواهيم حرف دلتان را بزنيم. ازتان هم خواستيم كه به ما بگوييد درباره چه موضوعاتي دوست داريد طنز بخوانيد كه ما بر اساس حرف دل شما بنويسيم. پس حتما نظر بدهيد و خوب و بد كارمان را هم بگوييد. ضمناً بگوييم كه بخش‌هايي را برايتان در نظر گرفته‌ايم كه نمونه‌اش گفتگوهاي عاطل و باطل است كه در اين جا مي‌خوانيد. تقديم به همه شما فردايي‌ها:

 

گفتگوهاي عاطل و باطل:

 

عاطل: باطل جان. من تازگي به اين نتيجه رسيدم كه هيچ كاري نشد نداره.

 

 

باطل: به به. حرفاي تازه ازت مي‌شنوم عاطل جان. قبلنا اينجوري حرف نمي‌زدي. خيلي به زندگي اميدوار شدي. چي شده؟

عاطل: خوب تجربه‌س ديگه. آدم تو يه دوره از زندگي، چيزاي تازه ياد مي‌گيره.

 باطل: نكنه رفتي تو كار فلسفه و اينجور چيزا؟

 عاطل: نه بابا، فلسفه كيلويي چنده؟

 باطل: پس كتاباي روانشناسي و ذهن و جملات بزرگان و اينجور چيزا رو خوندي؟

 عاطل: نه باطل جان. تو اين دوره و زمونه كي وقت و حوصله‌ي كتاب خوندن داره؟

 باطل: پس حتماً زندگينامه اديسون رو يه جايي مطالعه كردي و حسابي روت اثر گذاشته؟

 عاطل: نه باباجون. زندگينامه اديسون رو كه بابام تو همون نوجووني بهم داد خوندم، بلكه يه اثري روم بذاره، اما نذاشت كه نذاشت.

 باطل: پس خودت بگو چي شده كه اينطور مثه فلاسفه و آدم بزرگا حرف مي‌زني.

 عاطل: مي‌دوني چيه؟ من قبلنا فكر مي‌كردم همه چي حساب و كتاب داره و هر كاري رو نمي‌شه انجام داد. تا اين كه هفته گذشته مي‌خواستم وامي بگيرم براي يه امر ضروري. براي محكم‌كاري رفتم از يك جاي خيلي خيلي مهم نامه گرفتم كه كارم رو زودتر راه بندازن. نامه رو بردم بانك. گفتند دادن اين وام امكان نداره. قبول نكردند كه نكردند. رفتم شعبه مركزي. به كارمندش التماس كردم. به معاونش مراجعه كردم. پيش مديرش رو انداختم. نشد كه نشد. گفتند بر اساس تبصره چندم از ماده چندم قانون وام كه همين يكي دو هفته پيش از پايتخت ابلاغ شده، دادن چنين وامي محاله. ديدم استناداتشون قانونيه. گفتم لابد نمي‌شه. داشتم از شعبه مركزي برمي‌گشتم كه يك‌دفعه مشتي يداله همسايمون رو كه آبدارچي شعبه مركزيه ديدم. سيني استكان در دست داشت دور اتاقاي شعبه مي‌گشت. منو كه ديد گفت: جناب عاطل خان. شما كجا اينجا كجا؟ گفتم: اومده بودم وام بگيرم ولي مثه اين كه بر اساس تبصره چند ماده چند قانون وام كه همين تازگي از پايتخت ابلاغ شده دادن وام امكان‌پذير نيست. دارم زحمت رو كم مي‌كنم و مي‌رم دنبال كار و زندگيم. مشتي يداله گفت: غصه نخور. همين الآن جورش مي‌كنم. گفتم: مشتي يداله عزيز. اين كار شدني نيست. بيخود جلوي كارمند و معاون و رييست رو ننداز. روت رو زمين مي‌ندازند ها. خنده مليحي كرد و گفت تو به اين كارا كار نداشته باش. تقاضات رو بده من. جلدي رفت و جلدي برگشت و نامه رو دو دستي بهم برگردوند و گفت: حالا برو فلان شعبه. كارت حله. سلام من رو هم به رييس شعبه برسون بگو كارت رو زود راه بندازه. هاج و واج ايستادم و به قيافه پرغرور و بشاش مشتي يداله نگاه كردم. بعد پرسيدم: مشتي يداله. پس تكليف اون تبصره چند از ماده چند قانون وام‌ها كه همين چند مدت پيش از پايتخت ابلاغ شده چي مي‌شه؟ خنديد و گفت: اونش با من!

 بله باطل جان. از همون لحظه من به اين نتيجه رسيدم كه توي دنيا كار نشد نداره. حتما كه آدم نبايد فلسفه و روانشناسي ذهن و زندگينامه اديسون و جملات بزرگان رو خونده باشه كه تو زندگيش به اين نتايج بزرگ برسه!!

 

 

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا